ادامه خاطرات عید دیانا گلی
دختر گلم .... این روزها به خاطر اینکه یا مشغول مهمونی رفتن هستیم یا مهمون میاد خونمون خیلی وقت نکردم خاطرات عید شمارو یاداشت کنم.تا اینکه پیغام زن دائی نوشین منو به نوشتن این خاطرات راغب کرد. آخه زن دائی گفته بود از طرف من کوچولوترین نی نی خانواده رو ببوس.خودم تا حالا به این نکته توجه نکرده بودم که دخمل من تو خانواده مامانی کوچکترین عضو خانواده است.فقط همش تو خونه مامان جون پز می دادم که با اومدن دخملی ما هفت سین نوه ای کامل شد. در ضمن خیلی از زن دائی نوشین ممنونیم که با همه مشغله ای که با دوقلوها داره ولی همیشه به وبلاگ دخملی سر میزنه و نظر میده به امید اینکه هر چه زودتر ببینمشون، آخه دلمون واسشون خیلی تنگ شده....... ...
نویسنده :
مامان
11:30