پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

ادامه خاطرات عید دیانا گلی

دختر گلم ....  این روزها به خاطر اینکه یا مشغول مهمونی رفتن هستیم یا مهمون میاد خونمون خیلی وقت نکردم خاطرات عید شمارو یاداشت کنم.تا اینکه پیغام زن دائی نوشین منو به نوشتن این خاطرات راغب کرد. آخه زن دائی گفته بود از طرف من کوچولوترین نی نی خانواده رو ببوس.خودم تا حالا به این نکته توجه نکرده بودم که دخمل من تو خانواده مامانی کوچکترین عضو خانواده است.فقط همش تو خونه مامان جون پز می دادم که با اومدن دخملی ما هفت سین نوه ای کامل شد. در ضمن خیلی از زن دائی نوشین ممنونیم که با همه مشغله ای که با دوقلوها داره ولی همیشه به وبلاگ دخملی سر میزنه و نظر میده به امید اینکه هر چه زودتر ببینمشون، آخه دلمون واسشون خیلی تنگ شده....... ...
10 فروردين 1393

رفتارهای جدید یکی یکدونه مامان

دیانای مامان!  خداروشکر از وقتی وارد ماه پنجم زندگی قشنگت شدی، خیلی تغییرات رفتاری مثبتی پیدا کردی. مثلا اینکه دو سه روز میشه که بدخلقی وقت خوابتو (ساعت 8شب) نداری که امیدواریم ادامه دار باشه. مثلا دیشب که خونه مامان جون بودیم خاله فاطمه اونقدر باهات صحبت کرد که وقتی من اومدم سراغت هلاک خواب بودی و از خستگی زیاد به محض اینکه گذاشتمت رو پا خوابت برد که واسه همه باور نکردنی بود. یا همین الان مامان جون اینا واسه عید دیدنی اومده بودن اینجا. من همش چشام به ساعت بود که چه زمانی بی قراری دخملی شروع بشه. ولی شکر خدا اونقدر راحت خوابت برد که باز همه تعجب کرده بودن. خدا کنه این خانمی شما ادامه پیدا کنه تا مامانی بتونه هر چه زودتر تو خونمون ...
6 فروردين 1393

خاطرات نوروز 93 همراه با ثمره عشقمان دیانا طلا

دختر مهربون مامان!   تقریبا از شروع ماه چهارم زندگی قشنگت بود که بدون هیچ علت خواستی ساعت 8 شب که میشد با اینکه خیلی خسته بودی ودوست داشتی بخوابی ولی بی قراری میکردی و تا یه ذره گریه و فریاد نمی کردی خوابت نمیبرد. مامان که نتونست واسه این مشکل تشخیصی بذاره. با همکارهای پزشکم  هم صحبت کردم که هیچ علت خواستی پیدا نشد. البته چون به قول مامان جون و خاله فاطمه همیشه دختر خانمی بودی ومامان وبابارو هیچ وقت اذیت نکردی ماهم این نیم ساعت بیقراری رو تحمل میکردیم. ناگفته نمونه که تو این زمان بیقراری شما، من به علت خستگی زیاد دیگه تحمل نداشتم دختر گلم اینجوری با گریه و بیقراری اینقدر اذیت بشه به همین علت بابامهدی شمارو بغل میکر...
4 فروردين 1393

ناز دختر بابا عیدت مبارک

دختر جان بابا   عید امسال در زندگی بابا با همیشه فرق میکرد چون شما عزیز بابا به خونه ما نور و برکت آوردی....چقدر خوشحال هستیم که این عید رو در کنار شما جشن گرفتیم. انشاالله 1000 سال عمر کنی و عاقبت به خیر بشی دختر جانم.   گل دختر بابا ...
3 فروردين 1393

سلامی به طراوت بهار به اولین بهار دخترم

بهار زندگیم!   دیانا گلی مامان آرزویم همه این است در این سال جدید  تن تو سالم و آسوده روانت باشد  چشمهایت همه شادی و طراوت بیند و دلت محفل عشق  و زبانت به جز از مهر نگوید به کسی  قامتت خم نشود جز به در خانه دوست    چشمه مهر تو جوشان شود از مهر خدا  آرزو  دارم در وقت پگاه سر سجاده عشق  بوستان دل تو آبیاری شود از نور خدا      خانم طلا آماده رفتن به مهموني فرشته كوچولوي من ...
2 فروردين 1393

4 ماهگیت مبارک نفسم

دیانای قشنگم    چهار ماهگیت مصادف شد با شب سال تحویل... مامان و بابای مهربونت یک کیک خوشمزه خریده بودن و ما همه با هم این شب قشنگ رو تو خونه مامان جون جشن گرفتیم.   خواهرزاده عزیزم  سال 1393 رو در کنار شما آغاز کردیم. انشاالله که تو این سال هم مثل سالهای پیش خوشی های زیادی در کنار هم داشته باشیم و همگی سالم و تندرست باشیم. انشاالله همه مردم ایران سلامت و شاد باشن.آمین     ...
1 فروردين 1393

یا مقلب القلوب حول حالنا الی احسن الحال

بهار شوق انگیز بر قامت سبز وجودتان شکوفه باران باد یا مقلب قلب ما در دست توست  یا محول حال ما سرمست توست  کن تو تدبیری که در لیل و نهار  حال قلب ما شود همچون بهار      هفت سین خونه مامان جون که با عکسای هفت تا نوه اش مزین شده. جای  دایی سعید اینا امسال پیشمون خیلی خالیه....   از راست به چپ: آرش، آرنیکا، آرنوشا، زهرا، دیانا، محمدمهدی، امیرمحمد  دیانا عسلی نیم ساعت بعد از سال تحویل کنار سفره هفت سین مامان جون  کپل خاله  به به، انگشتم چقدر خوشمزه است  ...
1 فروردين 1393